پوستر مقاله در مورد فرهنگ عامه - ناصر فکوهی

خانم غزال زارع برای نمایشگاهی که دربارهٔ سلیقهٔ مردمی و نگرشی نسبت به آن از خلال تحول نگاه مردم به ظروف ملامین برگزار کرده‌اند، تمایل داشتند که مطلبی از من منتشر شود. این مطلب را پیشنهاد کردم که بخشی از آن در اینجا می‌آید. بحث بر سر این است که آیا «فاخر» بودن و حتی «حرفه‌ای» بودن را می‌توان شاخصی اساسی در ارزیابی و نقد هنری قرار داد یا خیر؟ گمان می‌کنم در این مطلب تا اندازه‌ای به این پرسش پاسخ داده شده است.

آیا چیزی به نام «هنر فاخر» و «هنر مبتذل» داریم؟

خط‌کشی میان چیزی که فرهنگ "فاخر" نامیده شود و چیزی که فرهنگ "مردمی" نام می‌گیرد، با قاطعیتی که ما انجام می‌دهیم، دیگر در سیستم‌های رشد‌یافته از لحاظ فرهنگی انجام نمی‌گیرد.

فرارو – ناصر فکوهی گفت:
«خط‌کشی میان چیزی که فرهنگ "فاخر" نامیده شود و چیزی که فرهنگ "مردمی" نام می‌گیرد، با قاطعیتی که ما انجام می‌دهیم، دیگر در سیستم‌های رشد‌یافته از لحاظ فرهنگی انجام نمی‌گیرد؛ یعنی افراد در جامعهٔ دموکراتیک به سلایق یکدیگر احترام می‌گذارند و آن‌ها را تحمل می‌کنند، بدون آنکه تلاش کنند این سلایق را به هم تحمیل کنند، ولی در عین حال سعی می‌کنند آن‌ها را به هم نزدیک نمایند.»

ناصر فکوهی، استاد انسان‌شناسی دانشگاه تهران و مدیر «انسان‌شناسی و فرهنگ»، در گفت‌وگو با فرارو، در واکاوی «فرهنگ فاخر» و «فرهنگ مبتذل»، سه نوع موسیقی مورد علاقهٔ مردم را برشمرد. او گفت:
«مردم در ایران به سه نوع موسیقی علاقه دارند: موسیقی محلی–قومی، موسیقی پاپ و موسیقی سنتی دستگاهی یا سنتی ایران. به نظر می‌رسد اکثر جوانان و حتی نخبگان ما ابتدا طرفدار گروه دوم، یعنی موسیقی پاپ (در معنای گستردهٔ آن از قدیم و خوانندگان و نوازندگان پیش از انقلاب تا امروز، یعنی از تصنیف‌ها و ترانه‌ها تا موسیقی پاپ جوان) هستند، و سپس طرفدار چند چهرهٔ خاص (شجریان، علیزاده، ناظری...) در موسیقی سنتی، هرچند به دلایل خودنمایی اجتماعی آن را به زبان نیاورند و دم از موسیقی کلاسیک بزنند. نبود ادبیات دربارهٔ موسیقی کلاسیک غربی، نبود کنسرت و نبود طرفدار برای این کنسرت‌ها، نشانه‌هایی هستند که می‌توانند برای ما گویا باشند.»

_

گفت‌وگوی کامل با دکتر ناصر فکوهی را در اینجا بخوانید:
نگاهی انتقادی به رابطهٔ فرهنگ "فاخر" و فرهنگ "مبتذل"

او ادامه داد:
«برای مثال، امروز وقتی کسی بگوید من "فقط" به موسیقی اساتیدی چون استاد بنان گوش می‌دهم، نسبت به کسی که بگوید من به موسیقی پاپ جوانان علاقه دارم، می‌تواند ـ بنابر مورد و میدانی که در آن سخن می‌گوید ـ برای آن شخص امتیازات مختلفی به وجود بیاورد. همان‌گونه که در اروپا، صاحبان مشاغل بالا و مدیران سطح بالا تمایل دارند بگویند به "واگنر" گوش می‌دهند، در حالی که کارگران، موسیقی‌دان مورد علاقهٔ خود را "ویوالدی" می‌دانند. اختلاف، به یک معنا صرفاً در تفاوت موسیقی واگنر و ویوالدی نیست (که البته وجود دارد)، بلکه در تفاوت امتیاز اجتماعی و اشرافی است که این اعلام کردن به همراه دارد.»

فکوهی در پاسخ به این سؤال که آیا تعارض بین هنر نخبه و مردمی از میان رفته است، اظهار کرد:
«تعارض همیشه وجود داشته و دارد. دلیل این امر را نیز بهتر از هر نظریه‌پردازی، پی‌یر بوردیو، جامعه‌شناس فرانسوی، توضیح داده است: دلیل، لزوماً بالاتر بودن زیباشناسانه و حتی فناورانه و پیچیدگی بیشتر هنر نخبه نسبت به هنر مردمی نیست، بلکه امکانی است که این دو گونهٔ مصرف از هنر ـ یا ادعای مصرف از آن‌ها ـ به افراد می‌دهد تا خود را در سلسله‌مراتب اجتماعی از یکدیگر مشخص کنند و در رقابت با یکدیگر از هم سبقت بگیرند.»

او با اشاره به تفاوت میان سلیقهٔ عامه و نخبگان در انتخاب موسیقی مورد علاقه گفت:
«در تاریخ ایران، دست‌کم در دورهٔ پس از اسلام، و هر چه به سوی جلو می‌آییم بیشتر، همواره شاهد آن بوده‌ایم که گروهی از کف جامعه بالا آمده و اشراف پیشین را نابود و جانشین آن‌ها می‌شدند. به عبارت دیگر، همواره با نوعی تازه‌به‌دوران‌رسیدگی سیاسی روبه‌رو بوده‌ایم که خود حاصل بی‌ثباتی در این حوزه بوده است. این تازه‌به‌دوران‌رسیدگی سیاسی با یک تازه‌به‌دوران‌رسیدگی و خودنمایی فرهنگی و بعدها هنری نیز تکمیل می‌شد؛ یعنی قدرت جدید تلاش می‌کرد برتری خود را نسبت به پیشینیان در امر هنر و اشرافیت و زیباشناسی نشان بدهد.»

او افزود:
«مدرنیته و ورود گستردهٔ غرب از ابتدای قرن بیستم و افزایش درآمدهای نفتی و سایر درآمدهای دولتی از دههٔ ۱۳۴۰، دو حادثهٔ مهمی بودند که به‌شدت این فرایند را تشدید کردند. دخالت کردن در سبک زندگی افراد به‌صورت عمومی (بگذریم از تحقیر یا توهین نسبت به آن) در غرب یک هنجارشکنی کاملاً ناممکن محسوب می‌شود.»

در گفتمان سیستم روشنفکری، گفتمانِ افرادِ طبقات بالا دیده می‌شود. در ایران هم‌چون اروپا دو میدان روشنفکری و دانشگاهی وجود دارد. هرچند در ایران، این دو میدان هر دو به‌شدت آسیب‌زده هستند، اما دانشگاهیان با این تأکید که در مجامع عمومی چیزی نمی‌گویند و نمی‌نویسند، خود را از «ژورنالیست‌ها» جدا می‌کنند و روشنفکران با تأکید بر این‌که دانشگاهیان در خدمت قدرت و «حکومتی» هستند، فقط خود را «باسواد» و آن‌ها را «بی‌سواد» می‌نامند؛ و البته هر دو قضاوت، بیشتر ادعا هستند و کاریکاتوری‌کردنِ مسائل پیچیده را در بر دارند.

فکوهی ادامه داد: روشنفکران ایران دانشگاه را تخریب می‌کنند، اما رفرنس‌های آن‌ها به افراد دانشگاهی در غرب است؛ مانند رفرنس‌هایی که مدام به فوکو، دریدا، بودریار و... می‌دهند. با وجود این، روشنفکران ما اغلب فراموش می‌کنند که تعلق دانشگاهی این افراد را ذکر کنند و به‌گونه‌ای سخن می‌گویند که ظاهراً فوکو و دریدا و غیره هرگز دانشگاه نرفته‌اند! در حالی‌که این متفکران غربی مثل همه دانشگاهیان تدریس می‌کرده‌اند، کارهای دانشجویان را دنبال می‌کرده‌اند و پژوهش انجام می‌داده‌اند.

این استاد دانشگاه همچنین گفت: در ایران، اینکه کسی در میدان روشنفکرانه برای سلایق خود تفاوت قائل شود، در واقع می‌خواهد خود را از سیستم‌هایی مانند دانشگاه و مردم جدا کند. این در حالی است که در آمریکا و اروپا، این ایجاد تمایز از طریق فخرفروشی و تغییر سلایق دیگر وجود ندارد و این‌که کسی بگوید فقط موسیقی کلاسیک گوش می‌دهد و موسیقی راک گوش نمی‌دهد، امروز دیگر برای او چیزی به ارمغان نمی‌آورد جز پوزخندی نسبت به این خودنماییِ تازه‌به‌دوران‌رسیده. دلیل آن است که سلسله‌مراتب تمایز در این کشورها تغییر کرده است.

ناصر فکوهی در رابطه با دیدگاه روشنفکر امروزی تصریح کرد: نگاه یک روشنفکر امروزی در جهان، در قیاس با همین نگاه در یک روشنفکر جهان‌سومی و به‌خصوص ایرانی، متفاوت است. خط‌کشی میان چیزی که فرهنگ «فاخر» نامیده شود و چیزی که فرهنگ «مردمی» نام می‌گیرد، با قاطعیتی که ما انجام می‌دهیم، دیگر در سیستم‌های رشد‌یافته از لحاظ فرهنگی انجام نمی‌گیرد؛ یعنی افراد در جامعه دموکراتیک، به سلایق یکدیگر احترام می‌گذارند و آن‌ها را تحمل می‌کنند بدون آن‌که لزوماً آن‌ها را برای خود بپذیرند، و تلاش می‌کنند این سلایق را به هم نزدیک کنند یا طرف مقابل را با فرهنگ خود آشنا سازند تا جامعه از تنش و فاصله‌گیری فرهنگی ـ که مقدمه فاصله‌ها و تنش‌های اجتماعی و خشونت‌بار است ـ دور شود.

وی گفت: اصل مدرنیته قاعدتاً این است که تا جایی که حقوق همه رعایت شود و هنجارهای مهم اجتماعی شکسته نشود، کسی حق ندارد به کس دیگر بگوید از چه چیزی بیشتر لذت ببرد و چرا، یا نبرد و چرا. شکی نیست که یک اثر سمفونیک هزاران ساعت تمرین برای به‌ثمر رسیدن می‌خواهد، ولی یک لالاییِ مادرانه شاید به نظر، یک ریتم ساده داشته باشد. اما این دید هم سطحی است؛ زیرا همین لالایی ممکن است حاصل هزاران سال تحول اندیشه انسانی باشد. بنابراین مسائل به این سادگی‌ها نیست.

وی در توضیح این‌که بیشترین مشکل در میان روشنفکران و مردم ما چیست، گفت: بیشترین مشکلی که در بین روشنفکران و همچنین مردم ما دیده می‌شود، «بریدن از جهان» است. نگاه ما نگاهی بسته و محلی است. اتفاقاً اگر جهان را می‌شناختیم، اگر «غرب» و «شرق» امروز و تاریخی را می‌شناختیم، حتی اگر «خودمان» را خوب می‌شناختیم، می‌دانستیم که یکی از راه‌هایی که بتوان از طریق آن موسیقی «فاخر» و یا موسیقی کلاسیک را محبوب کرد، موسیقی تلفیقی و نزدیک‌کردن سبک‌های موسیقی مردمی و نخبه است. ما نباید بگذاریم که سیستم اجتماعی و روشنفکری‌مان سیستمی واکنشی باشد، که این واکنش، چرخه‌ای از واکنش‌های بیهوده را ایجاد می‌کند و ما را واخواهد داشت دائماً عقل‌گریزی بیشتری داشته باشیم.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *